یادداشتی بر فیلم ” کفش هایم کو ؟ ” به کارگردانی کیومرث پوراحمد
برای آنانی که می خواهند درک کنند وقتی می گوییم فلان فیلم قصه ندارد ، یعنی چه ، دیدن ” کفش هایم کو ؟ ” پوراحمد به شدت پیشنهاد می شود .
این فیلم قصه ندارد و طرح و ایده اولیه اش تنها یک جمله است : “مردی تنها که آلزایمر دارد . ” مابقی ماجرا چنان به فیلم سنجاق شده اند و چنان خط روایت منطقی فیلم بریده بریده و بی معناست که هیچ قصه ای را تشکیل نمی دهند ، هیچ ریتم جذابی ایجاد نمی کند ، هیچ گرهی وجود ندارد که باز شود و هیچ نقطه عطف یا اوج و خردی هم در کار نیست .
همه چیز یک دفعه اتفاق می افتد . یک دفعه مشکل و فاجعه رخ می دهد . یک دفعه حل می شود . چرا بیتا و مادرش رفته اند ؟ چرا آمده اند ؟ چرا می مانند ؟ عمو چه می گوید ؟ دختر عمویی که کاسه داغ تر از آش است این وسط چه کاره است ؟ فاجعه چیست ؟ مقصر کیست ؟ و یک باره در پایان می فهمیم زن قاچاقچی بوده است و بسیاری از این مثلا رنگ ها و پی رنگ ها و خرده پی رنگ های بی معنا ، بی ربط و واگویه وار .
این ضعف در بیان قصه نهایتا همه ی اجزای فیلم را تحت تاثیر قرار داده است : انگلیسی حرف زدن مسخره و خنده دار بیتا ، صحبت های بی معنای بهار ، عصبیت کذایی عمو با بازی بد و اگزجره ی مجید مظفری و حبیب با بازی رضا کیانیان که خنده دار و مضحک از کار درآمده است تا تاثیرگذار و متاثرکننده و رویا نونهالی که یک باره از زن بد و بیراه گوی پشت مونیتور به زن خانه دار تیمارگر مبدل می شود و سیر منطقی این تغییر مثل سایر اتفاقات فیلم بر مخاطب پوشیده می ماند .
” کفش هایم کو ؟ ” بی ارتباط به نامش ، یک فیلم مضحک خنده دار است که نه قصه دارد ، نه ریتم و نه بویی از درام برده است .
المیرا نداف – سینما فستیوال