کدام انتظار؟

یاد داشتی بر فیلم شیار۱۴۳

شیار143

شیار ۱۴۳ در قالب یک اثر سینمایی عرضه شده است، حال آنکه به اندازه یک فیلم کوتاه مَلات دارد.

مادری سالها در بی خبری و انتظار پسرش به سر می برد تا اینکه…

پس اول باید مادر را به دقت بشناسیم و بعد فرزندش را که شهید شده و سپس زمان طولانی انتظار را.

مادر : مادری که در فلاش بک با کودکی می بینیم، که با مادری که ۱۵ سال در انتظار پسرش است تفاوتی ندارد. همیشه چند کار ثابت را انجام می دهد، نان میپزد، به دام رسیدگی میکند ، فرش می بافد و… حتی شکل انجام دادن کارها هم تغییری نمیکند. که این ها را هم به برکت روستایی بودنش دارد. اگر این مادر شهری بود فیلمساز چه می کرد؟

ترفند بستن رادیو به کمرش هم کمکی نمیکند، چرا که رادیو اکت بیرونی دارد. یعنی فقط در مواجهه با آدم های دیگر دیده می شود ( خاموش یا کم می شود یا به حیاط پرت میشود ) و خود زن با آن خلوتی ندارد. رادیو هدیه پسرش است، پس می شد و باید جان می گرفت. ما باید شاهد رابطه زن با این یادگاری باشیم، اما در حد یک شی ءِ دکوراتیو می ماند.

شهید (یونس) : یونس را نمی شناسیم. فقط می شنویم در بچگی شیطان است ، عاشق دختر خاله اش می شود و ناگهان یادداشتی در گالِش مادرش میگذارد و به جبهه می رود. یونس تیپ کلیشه ای و حتی تلویزیونی از شهید است، بدون اینکه ویژگی خاصی داشته باشد و تعین بیابد. خصوصیاتی که در لحظاتی مادر با به یاد آوردنش آرام  یا دلتنگ تر شود،  یا ما را به خاطر شوهر کردن دختر مورد علاقه اش ناراحت کند. در جبهه بودنش هم نامعلوم است. فقط می شنویم آرپیجی می زند و بس.

زمان : زمان امری واقعی است. ولی ما در سینما با زمان واقعی محض چندان کاری نداریم.  زمان واقعی در سینما باید دراماتیک شود تا توانایی باور پذیری و تاثیر قصه را ایجاد کند.  اگر زمان در کار نباشد پیری ، مرگ ، تعلیق ، انتظار و هیچ چیزی در کار نیست. زمان و مکان را نمی شود از قصه ها یا اتفاقات اطرافمان حذف کرد. شیار ۱۴۳ هم پی رنگ اصلی اش بر انتظار طولانی مادر است اما  انتظار و گذر زمان در این فیلم تنها با گریمی بد و در چند دیالوگ آن هم خبری بیان می شود. یعنی اگر به ما نگوید چهار ، پنج یا پانزده سال گذشته، ما از میزانسن چیزی نمی فهمیم.

شیار ۱۴۳ فیلم کسالت بار و بی حسی است، که حتی صحنه مواجهه با تابوت پسرش هم نجات اش نمی دهد. باقی می ماند یک شعار خوب و دیگر هیچ.

شکیبا سام – سینما فستیوال

۹ دیدگاه

  1. چرا اینقدر کوتاه؟
    من که از سر و ته این یادداشت چیزی دستگیرم نشد که بخوام تصمیم بگیرم که برم فیلم را ببینم یا نه!!!

  2. من یه نقدی از فراستی در روزنامه اعتماد خوانده بودم. که ایشان هم شبیه همین حرف ها را می زدند.
    فکر کنم نویسنده این مطلب قبلش این نقد را خوانده بود.

    1. به نظر من هم ایشان یا قبلا که فراستی در هفت بود این برنامه را زیاد دیده اند یا اینکه منتقد خوبی هستند که شبیه فراستی نوشته اند.

  3. من کلا نقد دوست ندارم بخونم ولی فیلم رو که دیدم فقط و فقط به خاطر حاتمی کیا این رو فهمیدم که این نوستالژی بود از فیلم بوی پیراهن یوسف برای کارگردان فیلم(ابراهیم حاتمی کیا)
    ما تا نیم ساعت اول فیلم از فیلم یه جورایی دچار سردرگمی هستیم ولی از وقتی که تکلیف مشخص میشه و بازیگر مرد میره جبهه فیلم شروع میشه و جذاب تر میشه فیلم.با اینکه فیلم یه جورایی ریتم کندی رو پیش میبره و تماشاچی بعضی موقع ها ساعتش رو چک میکنه ولی بازی خوب و روان مریلا زارعی و گاهی مهران احمدی خستگی کندی فیلم رو جبران میکنه و اگر بخوایم بگیم که شنیدن خبر زنده بودن پسر و دیدار مادر با فرزند ما رو به وجد نیاورده خیلی دو از انصاف بوده ولی در مجموع ما گول صحنه احساسی آخر فیلم رو میخوریم و همه ضعف های فیلم رو تقریبا نادیده میگیریم و امتیاز خوبی میدیم

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *