یادداشتی بر فیلم “تجریش- ناتمام” به کارگردانی پوریا آذربایجانی
باز هم شخصیت های ناتمام، باز هم داستان های ناتمام و خیلی ناتمام های دیگر که در تجریش- ناتمام به آنها می رسی. عشق ناتمام سرور و امیر که بعد از 20 سال به یاد ایام قدیم می افتند و شروع به نوستالژی بازی می کنند. نوستالژی بازی ای که باعث می شود به سراغ دوستان ایام شباب بروند و حال و روزگار دیروز و امروز آنها را برای ما که در سالن سینما نشسته ایم، تعریف کنند. کاراکترهایی که به دلیل عدم پرداخت درست در نیمه راه تبدیل به شخصیت باز می مانند و بیننده را نیز با سوال های بسیاری باقی می گذارند.
تجریش ناتمام قصه می گوید. داستان دلدادگی امیر و سرور. اما نمی گوید چرا عشق سرور و امیر ناتمام ماند. از سیروس که باعث دور هم جمع شدن دوستان در گذشته می شد، می گوید اما نمی گوید آخر و عاقبت او به کجا رسید. از فرهاد می گوید ولی در نهایت هم نمی فهمیم که امروز چه می کند و تئاتر به آن شرکت گویا ساختمان سازی چه ربطی دارد و سوال های دیگری از این دست که بی پاسخ گذاشته می شود.
مشکلات تجریش ناتمام تنها به فیلمنامه ختم نمی شود بلکه بازی خوبی از بازیگران اصلی نیز شاهد نیستیم. شقایق فراهانی اصلا در نقش سرور خوب ظاهر نشده است و تنها کاری که می کند این است که لبخندهای لوس تحویل مخاطب دهد. محمدرضا فروتن هم که امیر داستان است بازی از خود ارائه داده است که به زور می تواند نمره قبولی بگیرد. اما در میان بازیگران فرعی فیلم، تنها کسی است که مثل همیشه به خوبی در قالب نقشش قرار گرفته است و خوب ظاهر شده است، افشین هاشمی، کافه چی طرب انگیز داستان است.
تجریش ناتمام فقط و فقط یک فیلم معمولی است اما حداقل حسنی که دارد این است که برای ما قصه می گوید و داستان خود را به انتها می رساند. مسئله ای که جزء بدیهیات سینماست، اما شاهد آنیم که درسینمای امروز ایران همین نکات اولیه نیز رعایت نمی شود و چه دردناک است زمانی که باید پادشاهیِ یک تک چشم را در سرزمین کوران بپذیریم.
پریسا دامادی- سینما فستیوال